شهید محمد جعفرخانی

به روایت همرزم شهید ...

چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان برای سفر حج در آمد. گفت من بدون همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم.

ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟

گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشمو خودم هم شهید شوم.

در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟

آخرش من به شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و جعفر خان هم بناست! چند ماهی از شهادت جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. صدایش می لرزید. حاجی همسفرمان بود: بی انصاف ! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! هق هق گریه می کرد...

 

به روایت مادر شهید ...

تو خواب دیدم كه یه پارچه ی سفید رو سرم انداختند درحالیكه گریه نمی كردم ولی اشكامو از صورتم پاك كردن ، دوباره پارچه را انداختن رو صورتم تمام بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و نمازصبح راخوندم. دیگه خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم ، دم در رفتم، توحیاط گشتم باخودم به طور خود به خود زمزمه می كردم خدایا برای محمد داره اتفاقی می افته كه من اینطوری شدم . به خودم میگفتم كه این چه حرفیه كه من میزنم شوهرم گفت بیا بگیر بخواب ولی اصلا نتونستم، تا صبح منتظر بودم انگار یه جوری دلم خبرمیداد كه پسرم شهید میشه و صبح همون روز بهمون خبر دادن كه پسرم زخمی شده ولی دلم گفت كه شهید شده ...

 

به روایت همسر شهید ...

قشنگترین آرزوی همسرتان چه بوده؟

چون برادرمن شهید شده بود به من می گفت خوش بحالت كه برادرت شهید شده من 33سال هست كه به اسلام خدمت می كنم و 8 سال درجنگ جنگیدم ولی شهید نشدم ، من لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم.الان دیگه به قشنگترین آرزوش رسیده ... شهادت

 

یکی دیگر از تکاوران تعریف میکنه بعد از عملیات که من بشدت مجروح شده بودم برای پیگیری بحث جانبازیم بهم زنگ زدن تا بیام پیگیر امورم بشم ؛ اول که نمیومدم بعدا به اصرار و زور یکی از بچه ها منو آوردن برای پیگیری.

آمدم دیدم از 54 ترکشی که توی بدنم هست 20 تا از اونا رو لحاظ کردن و حتی مجروحیت اعصاب و روانم رو به حساب نگرفتند و بهم جمعا 9 درصد جانبازی دادن.

خیلی ناراحت شدم برگه اعتراض گرفتم که پر کنم . آمدم یگان و رفتم آسایشگاه خوابیدم

جعفر خان آمد بخوابم گفت فلانی ولش کن اجرتو با اون چیزی که خدا برات اینجا مقدر کرده عوض نکن اصلا دیگر هم نمیخواد پیگیرش بشی.

از خواب که بیدارم شدم برگه اعتراضم رو پاره کردم و گفتم دستور جعفر خانه.... !

منبع : http://shahidan-saberin.mihanblog.com گروه فرهنگی نازعات